کد مطلب:35468 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:173

اعتراض علی به شرکت فرماندار بصره (عثمان بن حنیف) در...











«اقنع من نفسی بان یقال امیرالمومنین.»

آیا كافی است كه نامم امیرالمومنین باشد.

«عثمان بن حنیف»، پیرمردی پرهیزكار بود و طبق پیشینه و شخصیتی كه در اسلام داشت از سوی امیرالمومنین (ع) به فرمانداری شهر بصره برگزیده شد. شبی یكی از بزرگان بصره او را میهمان كرده و در مجلس پذیرایی شایانی از فرمانروای خود به جای آورده بود. چون این خبر به حضرت علی (ع) رسید، سزاوار ندانست كه میان فرماندار شهر با طبقه اشراف آنجا از این گونه همنشینیها در كار باشد. بنابراین، نامه زیر را به عثمان بن حنیف، فرستاد:


به عثمان پور حنیف است این
ز سوی علی، رهبر مومنین


شنیدم كه در بصره، مردی جوان
ترا برده بر سفره اش میهمان


در آن سفره كز گونه گونه غذا
چو رنگین كمان بود شادی فزا


نشستی بر آن خوان، شبی كامیاب
بسی صرف كردی شراب و كباب


نشستی بخوان چون گرسنه یتیم
كه بوده است از فقر در رنج و بیم


به ناگاه بر سفره ای شاهوار
نشیند برآساید از روزگار


شنیدم بر آن سفره گشتی نوان
چنانی كه لیسیده ای استخوان


در آن دم كه بودی بدان نغزخوان
گروهی گرسنه بر آن آستان


ز بیچارگی ناله برداشتند
شما را جوانمرد پنداشتند


ولی هیچیك از شما نزدشان
نرفتید با لقمه ای خشك نان


و حتی تو عثمان نكردی ز داد
نظر سوی اینان و بردی ز یاد


بر این ملك اكنون منم پیشوا
نظر كن به كردار فرمانروا

[صفحه 52]

علی راست روزانه دو نان جو
به یك سال دو جامه آن هم نه نو


درست است مانند من نیستید
ولی یاد دارید خود كیستید


تو ماموم و من بر تو هستم امام
تو چون من به رفتار كن اهتمام


به یزدان كه نه جامه، نه سیم و زر
نیندوختم هیچ از این رهگذر


همه ثروت ملك در چنگ من
بود جمع و هستم سر انجمن


كنم آرد از مغز گندم اگر
توانم از آن نان شوم بهره ور


خورم آب در شیشه های بلور
بپوشم همی جامه خز و سمور


ولی من همیشه هوس را به بند
درآورده ام تا نبینم گزند


فدك بود در دست ما استوار
همه برگ هستی از آن برقرار


طمع بست قومی به میراث ما
گرفتند آن مزرع پر بها


«مرا حاجت كاخ و املاك نیست
كه منزلگه ما به جز خاك نیست»


ولی هیچ حسرت ندارم بر آن
كه مستغنیم زان فدك بی گمان


خورم سینه كبك وز بره، ران
نشاید كسی را گشاید زبان


مرا حاجت كاخ و املاك نیست
كه منزلگه ما به جز خاك نیست


در آن غم فزاخانه ی گور تنگ
كه در بر بگیرد ترا خاك و سنگ


توانگر در آن دخمه خاموش گشت
همه حب دنیا فراموش گشت


در آن دخمه خفتند شاه و گدا
به یك پیرهن رفته سر تا به پا


در آنجا نه شه، بر كسی رهبر است
نه درویش از دیگری كمتر است


به روز جزا سنت نابجا
بود ننگ آن كو نهاده به جا


من اینك كه در دست دارم زمام
كنم یاد بیچاره را صبح و شام


به بالش گذارم سر آرام و سیر
كشد خلق از بینوایی نفیر


گرسنه بخسبد كسی در یمن
علی (ع) سیر باشد دریغا به من


شریك است در رنج درماندگان
علی، وین مساوات شد بی گمان


بود رهنما روح پرهیزكار
كه اندر جهان گشته اینم شعار


چو شاعر چنین گفته در انجمن
بود گوش آزاده بر این سخن


كه ننگست اگر سیر خسبی تو شب
گرسنه بماند به رنج و تعب


منم شاه بر مسلمین جهان
شریكم به هر سختی و رنجشان

[صفحه 53]

بود شیوه ی رهبر دادگر
كند یاد درماندگان بیشتر


به آحاد ملت برابر بود
به دارایی و فقر همسر بود


شه دادگستر به درماندگان
بود یار از هر نظر بی گمان


ولی آنكه خودكامه شاهنشه است
ز رنج گدایان كجا آگه است؟


هوس ریشه كردست او را به جان
به شهوت بود جفت درماندگان


به صورت اگر چون بشر گشته است
به سیرت ز حیوان بتر گشته است


به خون كسان برده چنگ ستم
چنین شاه باشد ز درنده كم


یكی دید، خوان مرا صبح و شب
چنین گفت با خویش یاللعجب


كه چون با دو نان جوین سیاه
به تنهایی از پا درآرد سپاه


ندانست احوال آن تك درخت
كه رسته است در كوه، بر سنگ سخت


چه مایه بود سخت تر زان نهال
كه در باغ پرورده شد ماه و سال


به یزدان عربها اگر یك زبان
ببندند بر خصمی من، میان


به پیكارشان سرنپیچم ز جنگ
نه خالی كنم عرصه مانم به ننگ


تو نیز ای جهان، ای هوی، ای هوس
نباشید پیش علی هیچ كس


ز من دور گردید بی طمطراق
كه گفتم جهان را سه دفعه طلاق


نه من بنده نفس حیوانیم
كه با خلق و با خوی انسانیم


عروس جهان گرچه شد دلربا
علی (ع) را نیارد به دام هوی


چو هستید دربند پیمان من
به هر كار جویید فرمان من

[صفحه 54]


صفحه 52، 53، 54.